یك روز برفی
در روز یكشنبه 98/10/29برف سنگینی در تهران و شهرری بارید و زمین كاملا سفید شد من بسیار خوشحال شدم زیرا این روز تولد من بود و من سالها چشم انتظار چنین برفی در روز تولدم بودم اما اتفاقی دیگر افتاد كه مرا متاثر كرد.
مرگ برادر همسرم
در این روز یك شنبه 98/10/29برف سنگینی بارید
هرچند تولد من در این روز سفید بود
ولی برادر همسرمدر سن57سالگی سكته كرد و در بیمارستان درگذشت.
این بیماری سكته قلبی روز جمعه 98/10/27 اتفاق افتاد
و قرار بود روز بعد شنبه 98/10/28تشییع جنازه شود
ولی بخاطر اطلاع رسانی و برنامه های دفن و كفن در ابن بابویه
به روز بعد یكشنبه98/10/29 موكول شد
من روز شنبه به اداره امدم هر چند هوای شهرریابری و سرد بود
ولی محل اداره ما در دهكده المپیك برفها بارید
من روز یكشنبه را مرخصی گرفتم.
شنبه شب در منزل مادر مرحوم تجمع كردیم.
و روز یك شنبه صبح زود از خواب برخاستم و پسر كوچكم كه دانشجوی دانشگاه صنعتی
قم بود اماده عزیمت به دانشگاه بود و امتحان داشت و او به من بارش برفها را اطلاع داد
پسرم به دانشگاه رفت و ساعت8 صبح به منزل مادر مرحوم امدیم كه برف سنگینی میبارید
جنازه را از غسالخانه بهشت زهرا اوردند و همه ما انرا در صحن حرم عبدالعظیم تشییع
و طواف كردیم و به منزل مادر مرحوم اورده و از انجا به به ابن بابویه و حرم شیخ صدوق
تشییع كرده ونماز میت خواندیم
برف همچنان میبارید قبور لغزنده بودند جسد را به كنار
مسجد ماشاءا اورده و در روی قبر برادرش به خاك سپاریم
و مراسم نوحه و عزا تا ساعت 12 ادامه داشت
وبعد اعلام شد كه جهت صرف غذا به حسینیه ملایریها بیایند
ناهار را انجا صرف كرده و ساعت 14/30الی16 مجلس ختم شبهای سوم و هفتم همانجا و در همان روز
گرفته شد تا خویشان كه از راه دور و دراز امده بودند وبه خاطر برف سنگین متحمل
سختیها و سرما شده بودند بروند شب در منزل مادر مرحوم زیارت عاشورا خوانده شد
بعد شام خوردیم و به منزل خویش بازگشتیم.
تولد من در سن55سالگی
شب تنها بودم به فكر تلاقی دو اصل نیستی و هستی بودم
یعنی
مرگ و زندگی
یا مرگ و تولد
زیرا مرگ برادر همسرم در روز تولد من
تشییع و سپس خاك سپاری شد و من از صبح تا
شب به فكر و كارهای مرگ این برادر بودم
حال شب شده بود وتنها ویكه به مرگ و تولد خودم فكر میكردم
من سابقا غروب خورشید و طلوع ماه را بالای كوه مشاهده كرده بودم
من سابقا اشك شادی دیده بودم و
حال خداوند بر من منت نهاد و در تولد من مرگ را گنجانید تا تعقل كنم
لذا به پسر بزرگم ماجرا راگفتم و فورا دست به كار شدیم
و در شیرینی فروشی شهرری یك كیك تولد كوچك و زیبا خریدیم
من به سن 55سالگی شرفیاب میشدم لذا دو شمع حروفی5 نیز خریدم و در منزل ما كسی نبود دو شمع را روی كیك گذاشتم كتاب قران و دیوان حافظ را هم اوردم
قلم و دفتر و تقویم هم اوردم و جشن تولدم را در اغاز 55سالگی باكمك پسرم گرفتیم شعر حافظ را خواندم در حالیكه یك چشمم گریان و چشم دیگرم شادمان بود.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما
از پی قافله با آتش آه آمدهایم
درباره این سایت